Document Type : Research Paper
Authors
1 Assistant Professor of Geomorphology, Yazd University, Yazd, Iran
2 Professor of Geomorphology, University of Isfahan, Isfahan, Iran
3 Associate professor of urban and regional planning, Tarbiat Modarres University, Tehran, Iran
4 Assistant Professor of climatology, Tarbiat Modarres University, Tehran, Iran
Abstract
Keywords
مقدمه
هر مکان به مثابه یک ابژه یا یک پدیدار در رابطه با سوژه، وجوه بار معنایی متفاوتی پیدا میکند. وجوه چشم اندازی، ساختاری، عملکردی، رفتاری، فضایی، ذهنی و روانی، زیبایی شناختی، نظم، بی نظمی، سامانده، آشفته، متعادل، نامتعادل، پایدار و ناپایدارو غیره را سوژه بدان بار میبندد. این بار بستنها به درک، و تأویل بر اساس این درک بر حسب پارادایمهای رایج در ارتباط با مکانهای زیست انسانی بر میگردد. درک و تأویل درست از مکان وجه مناسب تری از معنا را برای زیستن در آن سبب میگردد. به عبارتی دیگر، و به گفته ی شولتز(Schulz, 1996)، مکانها مملو از کیفیتهای گوناگون هستند و از این رو، مداخلات انسانی در مکان، زمانی به بهترین وجه به ثمر مینشیند که این کیفیتها به خوبی شناخته شوند. به نظر او، مکانها اساسا چیزی هستند و این به دلیل وجود کیفیتهای ذاتی موجود در محیط فیزیکی(مکان) است. بدین روی، مداخله انسان در مکان با شناخت کاراکتر[1] اصلی مکان و تأویل درست تر از آن بهتر و پایدارتر خواهد بود و محیطهای مناسب انسانی متناسب با این کاراکتر شکل میگیرند(seamon, 1982 ).
بر حسب رویکرد جغرافیا و همچنین، روانشناسی زیست محیطی، پرسش اینکه ما کی هستیم، اغلب و به طور کامل در ارتباط با پرسش ما کجا هستیم بر میگردد(Dixon & Durrheim, 2000). روشن است سکنی گزیدن و ایجاد سکونت گاههای انسانی برای این امر مبتنی بر درک و شناخت درست مکان به
مثابه محیط زیست، و به مثابه یک موناد[2] است. مونادها از نظر لایب نیتس واحدهای مستقلی هستند که به منزله عالم صغیر در دل عالم کبیر قرار دارند(لایب نیتس، 1375). آنها حاوی تمام ویژگیهای دنیای بزرگترند و هر کدام جلوه ی اصیل و منحصر به فردی دارند. درک مکان به مثابه یک واحد و جوهره ی مکانی، به منزله ی درک و شناخت جهان خود است. مکانها خود یک جهان هستند و ممکن است استعارههای جهان نیز باشند.
آدمی از بدو ورود به زمین دنبال مکانی برای آرامش و سکونت میگشته است و به همین سبب تمام سرزمینهای کره ی خاکی را تجربه نموده است. تمدنهای گذشته مانند آریائیها و یا هندو-اروپائیها برای رسیدن به مکان زیست مناسب و آرام مدام کوچ میکردند. کشف سرزمین آمریکا به سبب جستجوی بهشت گمشده به مثابه مکانی مطمئن برای سکنی گزیدن صورت گرفت. از این نظر، انسان و مکان، هستی و بنابراین هویت واحد و یگانه ای دارند و یکی بدون دیگری شناسه خود را از دست میدهد(پرتوی، 1382).
به نظر هیدگر، ریشه Bin به معنی بودن و Bauen به معنی ساختن و نشان دادن با معنای سکونت یکی است. روندی که ما و دیگر انسانها بر روی زمین هستیم همان Baun به معنای سکونت است. واژه کهن ساکسونی، Wuon و گوتیک Wunian که در آلمانی به wohnen تغییر یافته است، به معنی منزلت کردن و اقامت کردن است که برابر واژه کهن Baun است. Wunianبه معنای خوشحال بودن، در آرامش بودن و در صلح و صفا زیستن است. اما، امروزه معنای کمی و ماشینی به خود گرفته است و آرامش و سکنی گزیدن به عنوان بخش ضروری وجود انسانی فراموش شده است.
به نظر شولتز، در جوامع اولیه کوچکترین جزئیات محیط شناخته شده و واجد معنی بودند، علیرغم آنکه این جزئیات ساختار فضایی پیچیده ای را بوجود میآوردند. در حالیکه در جامعه مدرن و کنونی توجه به کمیت گرایی و تحقق جهت یابی به جای ادراک محیط بیشتر بوده است(Schulz,1996, 224).
از نظر هیدگر، سکونت بشری در این دوران به ساختن تنزل پیدا کرده است. بخشی از این رخداد بدین سبب است که ما جهان خود را بیش از حد دستکاری نموده و در آن مداخله میکنیم و به جای سازگاری با آن در جهت حفظ ماهیت، همواره تقاضاها و خواستهای گوناگون را مطرح میکنیم. به باور هیدگر، حفاظت از طبیعت به معنی حفظ آن از خطر نیست، بلکه به معنی آزاد گذاشتن آن بر اساس ماهیتش است. اکنون، بحران مکان به بحران معنی اجتماعی از فضا و زمان، از مشکلات اساسی شهر سازی امروز است. بحرانی که در ایجاد فضاهای شهری فاقد تاریخ و فاقد ارتباط تبلور یافته است(هیدگر، نقل از پرتوی، 1382). شهرها به عنوان کانونهای سکونت گاهی و تمدنی، در حال حاضر به طور کلی با آشفتگیهای آنتولوژیک ارگانیکی خود همراه شدهاند که به نظر به سبب درک کارکرد گرایانه ی مکان دوران مدرن و عدم شناخت کاراکتر اصلی مکان با تکیه واعتماد و به دنبال آن تحمیل تکنولوژیکی به این وضعیت مبتلا شده اند. در حالیکه، از نظر پالمر، هستی یک شیء در لحظه ای منکشف میشود که در آن لحظه آن شیء در متن کامل کارکردش در جهان از اختفا بیرون آید. کلیت و اسکلت اصلی شخصیت وجودی هر انسان که هویت او را مشخص میدارد مکانی است که خود را با آن شناخته و به دیگران میشناساند. هنگامیکه راجع به خود فکر میکند و خود را متصل به آن مکان میداند و آن مکان را بخشی از خود به شمار میآورد، اینهمانی با فضا بوجود میآید (پاکزاد،1375: 104). «اینهمانی تاریخی» هویت بخش انسانی است که با درک سازو کارهای محیط زیستش، به گفته ی اسپیرن در کتاب زبان منظر، زبان استعاره ای او، خود را با آن سازگار نموده و در آن سکونت به معنای هیدگری میگزیند. مکان به مثابه محیط زیست، نحوه ی شکل گیری و زایش، تحولات تاریخی و تکامل خود را به شکل الگوهایی و به اصطلاح کتاب زبان منظر به شکل زبان استعاره ای بیان میدارد که هویت خاص و منحصر به فرد آن را نشان میدهد. بدین ترتیب، مکان به شکل نظامی از نمادها به مفاهیم، ارزشها، معانی و چیزهایی شبیه به آن بیان واقعی میبخشد(جان لنگ،1386).
جامعه همواره در حال تغییر است. نیازها و انتظارات مردم، سبکها و میزان تحمل انسان در ارتباط با تغییرات در مدتی کوتاه عوض میشوند. الزامات سیاسی و اقتصادی فعالیتهای جامعه را هدایت میکنند. بدین روی، تنها بر اساس مرجعهای مکانی نسبتا ثابت میتوان عمل نمود؛ چون فرایندهای مربوط به زمین و الگوهای خود سازنده طبیعت با سرعت کمتری نسبت به سرعت تغییرات انسانی در حال انجام است(بل،1386: 14).
الگوها همه جا وجود دارند. با شناخت و درک این الگوهاست که میتوانیم موقعیت خود را تعیین کنیم، به دنیای اطرافمان معنا ببخشیم و اتفاقات را به صورت احتمالات پیش بینی کنیم. آنچه اهمیت دارد اینکه در ورای هر یک از الگوها فرایندهایی وجود دارند که آنها را ایجاد کردهاند و باید این فرایندها را نیز بازسازی کرد(همان، 21-23). از نظر پتر استیونز(Peter Stevens) در کتاب الگوها در طبیعت، الگوهای پایه در طبیعت چهار گروهاند و شامل، مارپیچها، پیچها، انشعابات، و انفجارها هستند. این الگوها را با چهار ویژگی هندسی شامل یکنواختی، اشغال فضا، اندازه طول کمی، و مستقیم بودن میتوان توصیف کرد. در واقع، نوع الگوی ایجاد شده به فرایند تشکیل الگو بستگی دارد و بنابراین، الگو از فرایند تبعیت میکند(نقل از بل1386: 35). بدین ترتیب، فرمهای موجود در ژئوسیستمها از این الگوها حاصل میشوند.هر چند که روشهای شناختی و ادراکی یکسان نبوده و تنها به لوگوس و تفکر ریاضی محدود نمی شوند.
هویت مکانی نوعی شناخت شناسی انسانی الگوهای پیرامونی محیط زیست است که مکان را برای سکونت گاه خود و آرامش گرفتن در آن در طی تاریخ طولانی و با تکامل تجربههای خود اختیار کرده است. به نظر پروشانسکی، هویت مکانی بخشی از زیر ساختها ی هویت فردی انسان و حاصل شناختهای عمومی او در باره ی جهان فیزیکی است که در آن زیست مینماید. در اینهمانی هویت انسانی با هویت مکانی احساس تعلق مکانی حاصل میشود که در واقع رابطه ی هم پیوندی است میان انسان و محیط. در اثر این رابطه محیط به لنگر گاههای روانی بدل میشود. هویت مکانی برآیند شناخت مکان و ایجاد پیوند روانی با آن است (رضا زاده،1380: 6).
هویت، آن شاخصههای ممتازی است که بودن یک پدیده را پدیدار میسازد. پر واضح است که دامنه ی عینیت آن را سوژه در ارتباط با نیازها، خواستها و آرزوهای خود مبتنی بر تجربه ی زمانی مشخص میسازد. هویت پایدار، با امتیاز و تمایز بخشی منحصر به فرد انسانی- اجتماعی و تاریخی در ارتباط و سازگاری با هویتهای مکانی بر اثر ادراک مستقیم و همنوایی با آنها شکل گرفته و با تجربه تثبیت و تکامل پیدا میکند. بدین لحاظ، بین هویتهای مکانی و انسانی و مدنیت او اینهمانی در طی زمان شکل میگیرد. این مقاله، پژوهشی بنیادین جهت تبیین هویت مکانی در قلمرو سیستمهای ژئومورفیک با استفاده از تحلیل تحول تاریخی این سیستمها در ارتباط با هم به شکل پدیدارشناسانه است. در واقع، هدف از این پژوهش درک ماهیت مکان در چارچوب سیستمهای ژئومورفیک برای استفادههای انسانی به ویژه سکونت گاههاست که امروزه با بحران هویت مکانی مواجهاند و ریسک مخاطرات محیطی را افزایش داده اند.
مفهوم هویت
هویت دو وجه آنتولوژیک(Ontologic) و اپیستمولوژیک(Epistmologic) به لحاظ فلسفی و یک وجه رفتاری به لحاظ روانشناختی دارد. وجه آنتولوژیک آن بودن به یک شکل خاص و داشتن تمایز با عدم و یا دیگری است. این بودن دو قسمت نومن(Nomen) یا ذات، و فنومن(Phenomena) یا پدیدار دارد. ذاتی بودنها را تنها میتوان بر اساس ویژگیهای پدیداری و رفتاری آن بر حسب برآورد ضرورتها، نیازها و خواستها تأویل نمود. وجه روانشناختی، الگوهای عملکردی متمایز یک پدیده را در طولانی مدت در رابطه با ضرورتهای موجود انسانی جلوه گر میسازد. در این وجه، کاراکتر پدیده بر پایه ی وحدت و انسجام مجموعه رفتارها در طول زمان در برابر تغیرات ظاهری و مقطعی به شکل هویت آن پدیده شناخته میشود.
در لغت نامه ی دهخدا، هویت به معنای تشخص آورده شده است. تشخص به معنای جدایی، ممتاز شدن و آنچه بوسیله ی آن چیزی از غیر خود متمایز میشود(فرهنگ لغت دهخدا). در فرهنگ معین نیز ذکر شده که هرگاه ماهیت با تشخص لحاظ گردد، هویت گویند. در آکسفورد( 2007) هویت معادل کیفیت یا شرایط یکسان بودن در مواد، ترکیب، طبیعت، خصوصیات یا در کیفیات ویژه یکسان آورده شده است و همچنین همانندی و تشابه شخصی یا چیزی در همه ی زمانها یا در همه ی شرایط در معنای هویت آمده است. دو اصطلاح هویت(identity) و هویت سازی یا هویت بخشی(identification) با هم متفاوتند. هویت بخشی یک فرایند است اما هویت یک شرایط است(Lalli, 1992). کسی(Casey، 2001) بیان میدارد که هویت توسط امر درون ذهنی و از طریق روابط متقابل با جهان بیرون شکل میگیرد که هر کدام بدون دیگری نمی تواند وجود داشته باشد.
در اینجا، مفهوم هویت برای بیان شاخصه و کاراکترهای بارز و نسبتا ثابت یک پدیده در زمان و در ارتباط با هم به لحاظ وجوه سه گانه اشاره شده به کار رفته است که چگونگی زایش، تحولات کالبدی و فضایی به شکل الگو یا الگوهای مشخص با زمان را بیان میدارد.
مفهوم هویت مکان
در اصطلاح هویت مکانی سه مفهوم نهفته است. مکان، هویت و قلمروهای (settings) مقوم و بر سازنده این دو مفهوم. مردم همواره خود را به شهر، منطقه، و یا کشوری که در آن زندگی میکنند ارجاع میدهند. در واقع مردم خود را بیشتر به محیطهای فیزیکی به مثابه مکان ارجاع میدهند تا محیطهای اجتماعی. مکانها ی زیست خود ویژگیهای انسانی و رفتاری را تا حدودی مشخص میکنند. بر عکسش هم صادق است، مکانها بوسیله ی هویتهای انسانی تحت تاثیر قرار میگیرند(Nasar & Kang, 1999).
اصطلاح مکان به شکل رایج از دهه ی 1970 در جغرافیا مورد توجه واقع شده است. توجه به آن در اثر ارزیابیهای انتقادی از مکان، به ویژه در اندیشههای فلسفی، در اواخر دهه ی 60 صورت گرفت(Williams, 2003). پدیدار شناسی (phenomenology) هوسرل در آغاز قرن بیستم که بر تجربههای مستقیم سوبژکتیو و درک جهان زندگی شخصی تاکید داشت، در توجه به مکان مؤثر بود(, Husserl, 1960). پدیدار شناسی به مکان زیستی اهمیت میداد که زندگی هر روزه در آن شکل میگرفت. سکونت کردن(to dwell) به شکل سکنی گزیدن و آرامش انسان در زیست جهانش توسط فیلسوف نامدار قرن بیستم، هیدگر، مطرح گردید(Heidegger, 1962). مکان با شناخت شناسی پدیداری در حوزه جغرافیا و معماری با کارهای شولتز(Schulz,1996,) با تاکید بر شناخت تجربی روح مکان(the spirit of place) آغاز گردید. Relph(1996) مفهوم مکان و لامکانی (placelessness) را مطرح کرد. (1977)Tuanگرههای مثبت و مؤثر در مکان را بیان نمود. او همچنین به همراه رلف از اصطلاحات درون مکانی(insideness) و بیرون مکانی (outsideness) برای توصیف وجود مردم به عنوان بخشی از یک مکان استفاده کرد ند. افراد دیگری مانند Seamon (1982و1979)، Buttimer & Seamon (1979)، Canter (1997)، نیز در این زمینه مسائلی را مطرح کردند. مفهوم هویت مکان را پروشانسکی و همکاران مورد توجه قرار دادند (Proshansky 1983,).
هویت مکان داخل مفهوم بزرگتری از خود (self) به صورت یک کل منسجم صورت میپذیرد(Proshansky, et al 1983)، و به وسیله ی آمیزه و ترکیبی از خاطرات(memories)، مفاهیم (conceptions)، تفاسیر (interpretation)، عقاید (ideas)، و احساسات شکل گرفته در چارچوب قلمروهای فیزیکی خاص تعریف و تعیین میگردد.
Altman و Low(1992) تعلقات مکانی (place attachment) را به عنوان بخشی از هویت مکان مطرح نمودند. در این بازه ی زمانی، اصطلاحات دیگری چون حس مکان(sense of place) و وابستگیهای مکانی (place dependence) مطرح گردیدند. تعلقهای مکانی(place attachment) زمانی شکل میگیرد که ما احساساتمان را به سوی مکانهایی که به لحاظ ادراکی برای ما آشنا هستند گسترش میدهیم، مکانهایی که ما به آنها تعلق داریم(Altmam & Low 1992, Gifford, 2002). همه ی اینها به عنوان زیر ساختهای(substructure) هویت خود(self- identity) و بر اساس درک و فهم (perception & conception) محیط زیست قابل ملاحضه است. این درک محیط شامل دو دسته یکی خاطرات، تفکرات، ارزشها و قلمروها، و دیگری شامل خصوصیات پدیداری مکان است(Proshansky 1983,et al).
ماهیت هویت مکان مقوله ای بین رشته ای و پیچیده است و هر رشته ای تعریف خاص خود را بر اساس مبانی و اصول خود داشته و بر همین اساس از آن استفاده میکند. حتی درون یک رشته ممکن است دارای گستره ی وسیعی از معانی و اصطلاحات باشد (Breakwell, 1986; Hauge, 2007).
تغیرات هویت مکانی حتی در طول زندگی هر فرد ممکن است اتفاق بیفتد تغییراتی که منشاء خاطرات او میشوند، چیزی که در طول نسلهای متمادی نیز صورت میگیرد. پرسپکتیو مکان از دترمینیسم طبیعی (physical determinism)، جایی که محیط به مثابه مکان تمام رفتارهای انسانی را تعیین میکرد، به رابطه و تعامل انسان- محیط (people- environment) به شکل دینامیک و پویایی تغییر معنا داده است(Franck, 1984). Stokols و همکاران(1981) بر روابط و وابستگی درونی(interdependent) بین مردم و محیط تاکید کردند. آنها مردم و مکان را به مثابه یک واحد(unit) در نظر داشتند. در این رویکرد آنچنانکه speller(2000)نیز تاکید کرده است، هدف شناخت هیچکدام به تنهایی نیست، بلکه روابط متقابل دوگانه مد نظر است. مکان صحنه ی دینامیکی است که مقوم سازنده اجتماعی نیز هست(Dixon & Durrheim, 2000). مسأله ای که به طور گسترده ای مورد غفلت واقع شده است(Canter, 1997).
بر پایه ی مفهوم هویت، شاخصههای متمایز یک مکان از پیرامون را بر حسب وجوه سه گانه ی آن(آنتولوژیک، اپیستمولوژیک و رفتاری) و در رابطه با انسان هویت مکانی میگویند که تشخص یک مکان را به عنوان یک ابژه یا پدیده به همراه دارد. در هستی شناختی به دنبال معنای مکان هستیم و در شناخت شناسی به دنبال چیستی مکان. در اولی ادراک آگاهی وجود دارد و در دومی کارکرد پدیدهها و چگونگی استفاده از آنها. اولی پدیدار شناسانه است و دومی علمی و کاربردی و مبتنی بر پیش فرضها و تئوریهای قبلی.
Breakwell (1986) و Twigger – Ross و همکاران(2003) تشریح میکنند که مکانها منابع مهمی از عناصر هویتی اند. به عبارتی دیگر، ویژگیهای هویتی از مکانهایی که ما بدانها تعلق داریم بر میخیزند چرا که مکانها دارای سمبلهایی (symbols) هستند که برای انسان دارای معنی، محتوا و بایستگی هستند.
به لحاظ هستی شناختی، زمینه ی وجودی(existential context) پدیدارها را مکان تشکیل میدهد. این مسأله سبب میگردد که نیازهای هویتی انسان را از قبیل خاص و متمایز بودن، ثابت و پایدار ماندن و تکامل تاریخی پیدا کردن به شکلهای مختلف قومی، قبیله ای، نژادی، زبانی، فرهنگی، مذهبی و غیره تأمین شود. مرز پذیری و قابل تحدید بودن مکان باعث ایجاد تمایز، ثبات داشتن و تکامل انسانی در قالب این شکلها(نژادی، زبانی،...) میشود و بدین ترتیب، امنیت و آرامش لازم را برای زندگی اش داشته باشد(گل محمدی،1381: 236). هر مکان داستانهای ادامه داری دارد که شناخته، پنهان و محو میشوند. برخی طولانی تر و برخی کوتاه ترند. برخی پایان دارند و برخی دارای سرانجام بازی بوده و هنوز در حال ظاهر شدن هستند. تمام آنچه در یک مکان اتفاق افتاده و همه موجوداتی که در آن زیستهاند در ایجاد حس مکان شرکت میکنند. چیزهای نادر و رایج به صورتی مشابه، هویت مکان را تعیین میکنند(اسپیرن،1387: 229).
مکان با داشتن الگوهای سلسله مراتبی و ثبات نسبی آنها، زمانهای گذشته و حال و آینده را در هم میآمیزد. تحولات گذشته این الگوها را در داخل هم به صورت سلسله مراتب ساختاری مشخص در آورده و بدین سان به مکان تشخص بخشیده است، امری که در حال و اکنون قابل درک بوده و نشانه ای برای فهم تحولات بعدی است. این الگوها دارای ساختار زبانی مشابه اما متمایز هستند؛ مسأله ای که از آن به قانونمندیهای طبیعی، درست مانند قانونمندیهای زبان شناختی، یاد میشود.
مکان به مثابه کلیتی که از اشیاء و چیزهای واقعی ساخته شده و دارای مصالح، ماده، شکل، بافت و رنگ است. مجموعه این عناصر در ارتباط با هم کاراکتر محیطی مکان را تعریف میکنند(پرتوی،1382: 3).
هویت مکانی به سبب درهم تنیدگی محیط و انسان بوجود میآید. ما بخشی از محیط اطرافمان هستیم. همه چیز قسمتی از یک کل است و دنیاهای انسانی و طبیعی همگی بخشی از یک تسلسل اند(بل،1386: 90). ما به کمک ادراک، رفتارهای محیطی اطرافمان را میسنجیم. در این صورت دستکاری در محیط به عنوان بخشی از خود، نه شیء مقابل، پایدارتر صورت میگیرد.
ضرورت شناخت شناسی هویت مکان
امکانیت بازشناسی، گرانیگاه مفهوم هویت هر پدیده یا ابژه در رابطه با ادراک انسانی است. بازشناسی در واقع، بار معنایی شناخت وجودی و معرفتی به آن پدیده برای زیستن موجود انسانی داده و تارنمای تاریخ کانونهای مدنی و سکونت گاهی و حفظ و نگهدارنده ی آن است. به همین اعتبار، کوچروها علی رغم داشتن اجتماع، قبیله، فرهنگ، مذهب و تاریخ هویتی مدنی را در طول تاریخ تشکیل نداده اند. بدین سان، مدنیت و هویت تاریخی آن تنها به واسطه ی هویت مکانی و بازشناسی تاریخمند این هویت به نسبت تحولات گذشته شکل میگیرد؛ با این فرض که ساختهای بشری در طول اعصار متمادی اینهمانی کاملی با هویت مکانی به دست آورده و زمین بومها را تشکیل داده اند.
هویت یکپارچه انسان با وجوه مختلف زبانی، نژادی، فرهنگی، مذهبی، تاریخی و غیره مستلزم هویت مکانی واحد است. این هویت به سبب متمایز بودن و بعلاوه، تداوم و ثباتش زیربنای هویت بخش وجوه مختلف انسانی و حفظ و پایداری آن است؛ چرا که توان ترسیم و جدا سازی هویتها را با مرزهای مشخص اش دارد و خود این وضعیت است که باعث انسجام و همبستگی و دادن تشخص و هویت میشود، چیزی که در جامعه ی سنتی رایج بود و به گفته ی گیدنز، زمان و فضا در چنین جوامعی در بستر مکان به هم پیوند میخورند( گل محمدی،1381:230-233). از این منظر، وجود مرجعهای ثابت و پایدار برای تداوم و بقای حیات انسانی ضرورت دارد که مکان با دارا بودن حریم مشخص و متمایز آن را دارست و هویت اجتماعی را انسجام و وحدت میبخشد(همان، 236). این مرجعهای ثابت مکانی در گذشته به مثابه تکیه گاههای زیست بومهای انسانی ایفای نقش مینمودند. در گذشته مکانها با داشتن استحکام بالا از این حیث تعین بخش هویتهای چندگانه انسانی بودند. در این صورت، مفهوم «ژئواکولوژی» (Geoecology)یا زمین بوم شناختی به دلیل انطباق این هویتها با مکان معنی پیدا میکرد. در جوامع مدرن کنونی اتکا به چنین مرجعهایی با تکنولوژی و صنعت جایگزین شده و همین، آشفتگیهای دوگانه مکان- بومها و بحرانها ی هویتی را در آنها باعث گردیده و به طور روز افزون دامن میزند.
هویت مکانی به این دلیل به کار گرفته شد که جریانهای اصلی و عمده مطالعات هویت، روانشناختی فردی و اجتماعی محیطهای فیزیکی طبیعی و ساخته شده را به عنوان یک فاکتور مهم و پس زمینه نادیده گرفتند. بدین سان هویت مکانی برای تأکید بر اثرات محیطهای فیزیکی بر هویت و درجه بالای وابستگی مکانی انسان توسط پروشانسکی و همکاران(1983) به کار گرفته شد.
در هر حال، هویت مکان از آنجا که دارای مرزها و امتیازات مشخص شکلی و محتوایی در رابطه با ادراک موجود انسانی دارای اصالت است به مثابه مرجع ادراک هویت و شیوه ی زیست اصالت بخش اوست.
ژئوسیستمها
ژئوسیستمها یا سیستمهای ژئومورفیک(Geomorphic systems) عبارت از ساختمانی با اثرات متقابل فرایندها و شکلهای زمین است که به طور مجزا یا مشترکا عمل کرده، مجموعه ای از واحدهای شکلی زمین را ایجاد میکند(چورلی و شوم، 1375). این واحدها ی شکلی در ارتباط با هم به صورت یک کل منسجم تحول پیدا میکنند. به باور چورلی دو نوع متغیر، مستقل شامل ناهمواری اولیه، زمین شناسی، اقلیم و زمان، و وابسته شامل هیدرولوژی، مورفولوژی شبکه زهکشی، مورفولوژی دامنهها، موفولوژی مواد رسوبی، مورفومتری، ویژگیهای رسوبی و پوشش گیاهی در تغییر و تحول ژئوسیستمها عمل میکنند(همان، ص17). بدین ترتیب ملاحضه میگردد که دو عامل بیرونی، یعنی اقلیم و تکتونیک، و درونی یعنی برهمکنش عناصر داخلی شامل ارتفاع، شیب، بافت و ترکیب مواد، جنس زمین، پوشش گیاهی و هیدرولوژی بعلاوه ی زمان چگونگی تغیرات ناهمواری اولیه به مثابه سیستمهای ژئومورفیک را در یک روند مشخص و به شکل الگوهای مشخص رقم میزنند.
در چارچوب اصل دوم ترمودینامیک، زمان به دلیل داشتن جهت مشخص رفتار ژئوسیستمها را به طور کلی پیچیده و غیر قابل پیش بینی به صورت دقیق مینماید. به سبب اینکه ژئوسیستمها در ارتباط با پیرامون و عوامل خارجی و همچنین عوامل و عناصر داخلی برهمکنش دارند رفتارشان مانند سیستمهای باز در نوسان بین نظم و بی نظمی و به شکل دیالکتیکی انجام میگیرد. با وجود اینکه این سیستمها گرایش به آنتروپی در زمان را دارند اما، همین مسأله، یعنی جهت مشخص زمان، الگوهای مشخص و قابل درکی را به صورت نظم یا بی نظمی متناوب یا متوالی را جلوه گر میسازد.
بر حسب حساسیت درونی ژئوسیستمها، و ویژگیهای حد آستانه ای آنها در واکنش به تغیرات و همچنین شدت و مدت اثر گذاری عوامل خارجی، زمان واکنش(reaction time)، زمان پاسخ( response time)، زمان آرامش(relaxation time)، و زمان بازیابی( recovery time) در آنها متفاوت است. گاهی تغییری کوچک در یکی از بخشهای ژئوسیستم و به ویژه در عناصر اولیه ی آن کل ژئوسیستم را به واکنش وادار میسازد و ناتعادلی و آشفتگی مقطعی را سبب میگردد. با این وجود، آنها میل به خودساماندهی و تعادل درونی در رابطه با همدیگر دارند و مفهوم تعادل بدین سان قابل درک است. به عبارتی دیگر، مفهوم تعادل چگونگی تغییرات عناصر یک ژئوسیستم را در رابطه با همدیگر و بدون دخالت عوامل خارجی بیان میدارد. از نظر گروسن(1978) شکلهای زمین با سرعت بازیابی بالا تعادل بالایی دارند و تاثیرات حوادث نادر را کمتر نشان میدهند. بدین معنا که از الگوهای منظمی پیروی میکنند (نقل از شوم، 1375).
بر حسب دیدگاه پالیمسستیک (Palimsestic)، هر سیستم متشکل از مجموعه ای از زیرسیستمهاست (subsystems) که هر یک حساسیت و زمان بازیابی متفاوتی دارند و کل سیستم از این حیث در معرض تغیرات زمانی درونداد قرار میگیرد. در نتیجه، در هر لحظه ی معین(t) هر بخش از سیستم زمین میتواند درجات تعادلی متفاوتی به نسبت فرایندهای حاکم بر آن از خود نشان دهد(چورلی و همکاران،1984 ). میزانی که با آن وضعیت خارجی یا برونداد سیستم به نسبت درونداد سیستم تنظیم و تعدیل میشود، معیار تعادل سیستم گفته میشود. لویی لوشاتلیه در 1884 بیان داشت که هر تغییری که در هر یک از عوامل سیستم شیمیایی ترمودینامیکی ایجاد شود، باعث تغییر جبرانی در همان عامل در جهت مخالف تغییر نخستین آن میشود به نحوی که اثر این تغییر متوقف و جذب میگردد. این اصل امروزه پسخوراند منفی(Negative feedback) نامیده شده و در ژئوسیستمها تعادل بخشی را در زمان آرامش سبب میگردد. پسخوراند مثبت هنگامی رخ میدهد که تغییرات در درونداد بر اثر عملکرد سیستم زیاد شود و تدوام پیدا کند(چورلی و شوم، 1375). در این صورت سیستم واکنش و پاسخ نشان میدهد(هر چند ممکن است با تاخیر زمانی) و ناتعادلی در آن بوجود میآید. ارتباط پیچیده بین بخشهای مختلف ژئوسیستمها ایجاب مینماید که تغییرات اعمال شده بیرونی با گذشت زمانهای طولانی در تمام سیستم به صورت پیچیده و نامنظم پخش شده و هر بخش برای بازیابی تعادل خود تغییرات زیادی را متحمل شود.
تعداد زیادی از سیستمهای ژئومورفیک درجه بالایی از نظم (regularity) و روابط زیاد را نشان میدهند(چورلی و همکاران، 1984 ). در این سیستمها همواره پاسخهای پیچیده در راستای خود تنظیمی(self-organized) و خود تعدیلی(self-adjustment) وجود دارد که شوم(1977) آنرا در قالب مفهوم «تعادل فراپایدار» بیان نمود و اظهار داشت که نوسانات داخلی سیستم در طولانی مدت به حالت تعادلی باز میگردند.
حوادث به دو صورت تدریجی و یکنواختی(gradual & uniform) و کاتاستروف (Catastrophe) سیستمها را تحت تاثیر قرار میدهند که الگوهای آنها در هر ژئوسیستم در طی تاریخ طولانی مشخص است(Hugget,1989,1997)، بدین معنا که بر خی از ژئومورفولوژیستها بر این باورند که فرایندها به صورت دوره ای با تغییر در زمان بازگشت اتفاق میافتند.
دو بیان تئوریک روند تغییرات سطح زمین را بررسی میکنند. یک تئوری، فرض سیکلی بودن آن را میپذیرد که زمین شناسان و ژئومورفولوژیستهای کلاسیک (مانند دیویس و پنک)آنرا دنبال میکردند. نئوکلاسیکها نیز همین تئوری را دنبال میکنند. برای مثال، از نظر Stewart(2002) سیستمهای دینامیکی سطح زمین به صورت غیر خطی عمل میکنند. تئوری دیگر که متاثر از اصل دوم ترمودینامیک است باور به نقش زمان به عنوان عاملی با جهت مشخص داشته و بیان میدارد که تغییرات در یک سیر خطی مستقیمی تکامل پیدا کرده است(Ollier: 2003, Hugget: 1989). گروه اول بر این عقیدهاند که یک تکرار بی پایانی از سیکل فرسایشی میتواند به سادگی حالت ثابت(steady state) در دورههای مختلف زمین شناسی را حفظ کند به گونه ای که چشم انداز سیلورین(Silurinan) خیلی شبیه به چشم انداز کرتاسه (Cretaceous) و چشم انداز دوران جدید است. آنها بر این باورند که چشم انداز زمین کلیت خود را همواره حفظ میکند. هر چند در طول زمان رژیمهای مختلفی تکامل آن را رقم زده است (Hugget, 2003, 236). در هر حال، هر دو گروه الگوهای نسبتا ثابتی که هویت یک مکان را قابل درک میسازند میپذیرند و بر همین اساس به بیان تئوری خود مبادرت ورزیده اند. هر دو تئوری شناخت تاریخی فرایندها، فرمها و الگوها را بررسی میکنند و این سه پایهها در روند تحولی خود به شکل سه پایههای وابسته به هم دیالکتیکی عمل کرده و غیر قابل تفکیک از هم اند. از نظرهاگت، فرایندها و تاریخ به عنوان یک زمینه (context)، در درک شکلهای سطح زمین، رفتار و تکامل شان با هم اثر گذارند(Hugget, 2003, 341).
سیستم ژئومورفیک در واقع، مکانی محصور با مرز یا لبههای مشخص و متشکل از عناصر در هم تنیده به لحاظ ساختاری- عملکردی است. در ساختار آن کلیت و وحدت و انسجام حاکم است و هر گونه تغییر در هر بخشهای آن این کلیت و انسجام را گسیخته و عملکرد آن را تحت تاثیر قرار میدهد.
ویژگیها و قانونمندیهای ژئوسیستمها
جاناتان فیلیپس(Jonathan D. Phillips) یازده اصل را برای سیستمهای ژئومورفیک مطرح کرده است. در اینجا مهمترین آنها که در شکل دهی هویت مکانی اثر گذارهستند به شرح زیر به طور خلاصه آورده میشوند:
- سیستمهای ژئومورفیک دارای یک نظم ذاتی اند. کیاس جبری(chaos deterministic) در آنها توسط یک عامل جذب (attractor)قوی کنترل میشود که حالتهای ممکن سیستم را تعیین میکند. به عبارتی دیگر، چنین سیستمهایی تصادفی نبوده و ناپایداری دینامیکی شان محدود است. ورای این محدودیتها الگوهای منظمی وجود داشته و با درک آنها میتوان به پیش بینیهای بهتری دست یافت.
- سیستمهای ژئومورفیک به طور ذاتی ناپایدار و دارای اغتشاش و بی نظمی پیوسته جهت خود ساماندهی(self-organizing) هستند.
- نظم و پیچیدگی از ویژگیهای ژئوسیستمها هستند. این ویژگی بیان میدارد که نظم(order)، قاعده(regular)، ثبات(stable)، و همچنین الگوها و رفتارهای کیاسی (chaotic)، بی نظمی(disorder)، بی قاعدگی(irregular)، و ناپایداری(unstable) با تغییر در مقیاسهای فضایی و زمانی مطالعه، پیدا و پنهان میشوند. در مقیاس کوچک رفتار بخشی از ژئوسیستم غیر قابل پیش بینی است که در مقیاس فضایی و زمانی بزرگتر این رفتار قابل درک است.
- در یک ژئوسیستم پایداری و ناپایداری، خود ساماندهی و یا عدم آن ممکن است همزمان وجود داشته باشند. این امر بیانگر پاسخ پیچیده ی سیستمهاست. جائیکه بخشهای مختلفی از یک سیستم پاسخهای متفاوتی به یک عامل در همان زمان میدهند.
- تحول ژئوسیستمها به شکل سیستمهای دینامیکی غیر خطی و عمدتا پیچیده صورت میگیرد. گرایش اغتشاشات کوچک برای تداوم و رشد بیشتر در فضا و زمانهای محدود برآیند اجتناب ناپذیر اینگونه تحول است. به عبارتی دیگر، تغییرات کوچک برخی اوقات خود تقویت کننده(self-reinforcing) بوده و منجر به تغییرات بزرگ تر میشوند، مانند رشد چالههای نیواسیون(nivation) و دولینها (dolines). درک دینامیک غیر خطی پیچیده به تعیین شرایطی کمک میکند که برخی تغییرات کوچک رشد میکنند و برخی نمی کنند. این مسأله بستگی به متغیرهای حاکم بر ژئوسیستمها و ساختار فضایی آنها دارد.
می توان ویژگیهای دیگری از ژئوسیستمها در ارتباط با هویت بخشی و هویتمندی مکانی شان ذکر کرد:
- ژئوسیستمها دارای مرزهای مشخص و محسوس بوده و از غیر خود متمایزند. این مرزهای را تناوب و توالی دورههای زمانی به شکل فراکتالی مشخص میکنند.
- کلیت و پیوستگی ساختاری، وحدت رفتاری و عملکردی را در ژئوسیستمها بوجود میآورد.
- کلیت ژئوسیستمها در طی زمان طولانی از ثبات نسبی برخوردار بوده و کاراکتر خود را همواره حفظ میکند. حفظ این کاراکتر هویت آن را تعیین میکند.
- این سیستمها دارای اشکال هندسی فراکتالی اند و از نظم خاص اما پیچیده پیروی میکنند. مرزهای آنها نیز از همین هندسه در ارتباط با برهمکنش نیروهای درونی و بیرونی در طول دورههای زمانی متفاوت شکل میگیرند.
- اغلب ژئوسیستمها از اشکال متضاد و دوگانه و در چارچوب هندسه ی فراکتالی متقارن ساخته شده اند. برهمکنش بین این دوئالها (Duals) تحول و تعادل آنها را به نسبت هم و در ارتباط با عوامل بیرونی مشخص مینماید. بین این دوئالهای شکلی همبستگی زیادی وجود دارد. حجم و وسعت و ارتفاع یک کوه، حجم و وسعت و فروافتادگی یک دشت مجاورش را در طولانی مدت تعیین میکند. نیمرخ و مرفولوژی خطوط و سطوح بین این دوئالها، همبستگی تحول و تکامل آنها را به طور همزمان نشان میدهد. مورفولوژی و نیمرخ بین اشکال متضاد کرونولوژی(Chronology) را و بنابراین هویت سیستم را نشان میدهد. جایی که این دوئالیته وجود ندارد، سیستمهای عقیم به لحاظ گره گاههای زیستی و به ویژه سکونت گاههای انسانی ظاهر میشوند. البته این اصل در رابطه با فرض یکسانی اقلیم در مورفولوژیهای یکسان یا مشابه بیشتر قابل تبیین است. هر چند که رفتارهای کنش-واکنشی بین این دو دوگانگیها در کنترل اقلیم نقش بسیار پر رنگی دارند.
- ساختار سلسله مراتبی بر تمام ژئوسیستمها حاکم است. اجزاء آنها در درون هم واحدهای ارضی و اجزاء فرعی تری را تشکیل میدهند. این ساختار به دلیل چگونگی پیدایش و اثر گذاری متغیرهای درونی و بیرونی در تحول آنها به شکل پیچیده اما مشخص و منظم بوجود میآید.
- هر ژئوسیستم تاریخ گذشته تحولات درون و بیرون سطح زمین را به صورت منطقه ای و در قالب عوارض ژئومورفیک نشان میدهد.
مکان و هویت آن از منظر ژئوسیستمی
هستی شناختی مکان با رویکرد ژئوسیستمی و به شکل پدیدار شناسانه دارای یک کلیت گشتالتی متشکل از اجزائی است که هر کدام دارای معنی ذاتی هستند. پدیدار شناسی، توجه به پدیدارها را به پیش فرضهای مفهومی در قالب علم و مکتبها و پارادایمهای علمی ترجیح میدهد. در واقع به جای پیش فرضها از خود پدیده میآغازد. هوسرل اصرار دارد که ما میخواهیم به خود اشیاء باز گردیم جدای از چارچوبها و مفاهیم گذشته (دارتیگ، 1373). با رویکرد گشتالتی، ما میتوانیم یک تصویر را به صورت سلسله مراتبی ببینیم. اول یک تصویر کلی را میبینیم و سپس آنرا به اجزاء سازنده اش تقسیم میکنیم تا بتوانیم مشکل پیچیدگی را حل کنیم(بل،1386:73). بر این اساس، چشم اندازها و یا مناظر پدیداری متشکل از پارامترهای ناهمگون و متضاد شکلی که دارای کلیت و انسجام بوده و دارای وابستگی درونی با هم و با مرزهای مشخص و محسوسند، یک مکان را شکل میدهند. بدین سان، ژئوسیستمها زمینه ی وجودی عناصر شکلی ناهمواری بوده و به آنها معنی میدهد. به عبارتی دیگر، عناصر شکلی زمین در درون یک ژئوسیستم به شکل گرههای باز نشدنی با هم پیوند میخورند.
از منظر اپیستمولوژیک، مطالعه مکان با رویکرد ژئوسیستمی درک و تبیین الگوها و قانونمندیهای طبیعی تاریخ تحول و تطور طولانی یک مکان است؛ آنهایی که هویت مکانی را مشخص نموده و تعین بخشیده اند. از این منظر، میتوان هر مکانی که ساختارهای کلی عناصر تشکیل دهنده ی آن در ارتباط نزدیک درونی با هم بوده و سلسله عملکردهای واحد و منظم، متوالی و متناوب را به شکل الگوهای مشخص وتاریخی به نمایش بگذارند ژئوسیستم نامید. به لحاظ رفتارگرایی نیز، هویت هر مکان را ژئوسیستمها تعیین میکنند. آنهایی که دارای قانونمندیهای منحصر به فرد بوده و به صور گوناگون ساده، پیچیده و منظم، و یا پیچیده و نامنظم قابل درک و مطالعه اند. در سیستمهای ساده قوانین مشخص و رفتارهای قابل پیش بینی فیزیکی وجود دارد. در سیستمهای پیچیده و نامنظم، برهمکنش اجزاء از یک الگوی منظم پیروی نمی کنند(Hugget 1985, Scheidegger 1991)، در حالیکه سیستمهای پیچیده و منظم از یک الگوی مشخص تری پیروی مینمایند(مانند سیستمهای بیولوژیکی و اکولوژیک).
ژئوسیستمها به طور کلی دارای اجزائی هستند که در تعامل و برهمکنش با هم و همچنین با متغیرهای مستقل بیرونی و با تحول و تطور در طی زمانهای طولانی هویت پیدا میکنند. این اجزاء شامل نقطه(کوه، تپه، چاله)، خطواره(رودها، درهها، گسلها، لبههای فیزیوگرافیک و ساختمانی)، و سطح(دامنهها، دشتها،سطوح فرسایشی) هستند که به هنگام قرارگیری در کنار هم یک سری اشکال هندسی(فراکتالی) با ویژگیها و قانونمندیهای خاص خود ساخته و بدین ترتیب هویت مکانی خاصی را ایجاد مینمایند. درک درست روابط اجزاء و همچنین شکل هندسی ایجاد شده و تحول یافته در تاریخ طولانی و الگوهای کلی حاکم بر آن در ارتباط با پیرامون میتواند زمینه ی زیست مناسب انسان را و امنیت و آسایش فیزیکی و روانی او را فراهم نماید. این سیستمها مفهوم زیست بوم را امتیاز میبخشند که منحصر به فرد بوده و درک امتیازات آن برای شکل گیری و یا تداوم هویت موجود انسان ضروری است. الگوهای شکلهای هندسی زیست بومها همواره نشانههایی را جهت درک و فهمیدن به همراه دارند. این الگوها کاراکتر یا هویت اصلی مکانند. الگوها، متاثر از فرمها و فرایندها هستند و فرایندها به همراه فرمها الگوها را پدید میآورند. روند دیالکتیکی که در قالب ژئوسیستم قابل توصیف وتبیین است.
عناصر ژئوسیستمها همبسته بوده و در ترکیب با هم قرار میگیرند. عناصری مانند آب و راه به هم پیوسته و عناصری مانند رود و چشمه را ایجاد میکنند. این عناصر به نوبه ی خود نیز با یکدیگر ترکیب میشوند تا مفاهیم بزرگتری را بوجود بیاورند. این عناصر به گونه ای نظم داده میشوند که الگوهای وسیع تر، متنوع تر و فراتر از معنا و محتوای خودشان را منتقل نمایند(اسپیرن،1387: 243 و 244). روابط بین عناصر یک ساختار کلیت گشتالتی را شکل میدهد که قابل درک انسان است. بدون چنین روابطی عناصر تنها دارای معانی ذاتی اند(همان، 246).
ژئوسیستمها قلمروهایی دارند که این قلمروها را فرایندها بوجود آورده و محدود میسازند. این قلمروها به صورت اشکال فراکتالی و هندسه طبیعی مبتنی بر اغتشاشند و بی نهایت طولانی و خود تکرارند. این شکلها بیش از آن پیچیدهاند که بتوان آنها را بر اساس هندسه کلاسیک توصیف کرد. یا به زبان ساده فاقد نظم اند و به گفته ی لوید رایت(Lloyd Wright) نمی توان آنها را به شکل مثلث، دایره، شبکه ی شطرنجی و شعاعی نشان داد(اسپیرن،1387:151). این قلمروها دارای هویت خاص و متمایزی اند و زمانی هویت مکانی را به خود میگیرند که نیازهای اساسی و بنیادی و همه جانبه ی زندگی انسان را به طور پایدار تامین کنند. کلیت ژئوسیستمها به عنوان زمینه مواد، فرم و فضاها را برای ایجاد هویت مکانی به هم پیوند میدهد.
مکان در رویکرد ژئوسیستمی، هم به لحاظ اجزاء، ساختار فضایی، عملکرد و رفتار، و هم به لحاظ کلیت آن عینی و محسوس است. الگوها و فرایندهای تاریخی آن را شکل داده و آینده آن نیز متاثر از الگوهای موجود و فرایندهای جاری است. با وجود پویایی و تغیرات همیشگی در مکان، پیوسته الگوها و فرایندهای پیچیده اما منظم قابل درک هستند. درک تجربی و تاریخی این الگوها برای قلمروهای زیست بشری بر اساس سمبلهای عینی و گویا، تعلقات و وابستگی مکانی بوجود میآورند. این وابستگیها و تعلقات در طول نسلهای متوالی هویت مکانی را شکل میدهند. هویتی که بیانگر درک پدیدار شناسانه و زیبایی شناسانه بوده، و تکامل تجربی این درک برای برآورد نیازهای مادی و معنوی و تاریخی به صورت پایدار ضروری است. چیزی که امروزه با خطر و بحران روبروست و به دنبال آن سکونت گاههای شهری در معرض تهدید هویتی قرار گرفته اند.
در ژئوسیستمها رابطه ی دیالکتیکی بین فرم، فرایند و الگو وجود دارد. فرم و الگو تابع فرایند هستند و فرایند نیز تابع فرم و الگو است. از نظر «سایمون بل» بعضی الگوها توسط فرایندها خلق میشوند، ولی فرایندهایی وجود دارند که الگوها به آنها جهت داده و یا آنها را محدود میکنند(بل،1386: 29). ادراک الگوها در هر رویکردی به دو جنبه ی بازشناسی اشیاء و ارتباطات بین آنها وابسته است. الگوها را میتوان توسط فرایندهایی که خود و عملکردشان از آنها ناشی میشوند نیز توصیف کرد(همان: 28).
چهار جزء بر سازنده هندسی ژئوسیستمها نقاط، خطوط، صفحات و احجام هستند که در ارتباط با هم موقعیت، شکل و ساختار فضایی را بوجود میآورند. مقوم این بر ساختها فرایندها در طول زمان و در جهت مستقیم آن هستند.
عناصر هویت بخش مکانی ژئوسیستمها را میتوان معیارهایی شامل شکل، اندازه، جهت، بافت و جنس مواد اولیه، ترکیب، فاصله، تراکم، رنگ، تداوم، محصوریت، ریتم، توازن، تقارن و یا عدم آن، تناسب، تشابه، تضاد، پیوستگی، مقیاس، وحدت، کلیت، مرز دانست. این عناصر الگوهای هندسی فراکتالی متشکل از خطوط(خطواره)، نقاط، صفحات و احجام با یک ساختار و عملکرد منسجم و منحصر به فردی میسازند که هویت هر مکانی را جلوه گر مینمایند.
ژئوسیستمها چون دارای الگوهای هندسی فراکتالی اند، الگوهای ریتم دار و در بسیاری اوقات متقارن را شکل میدهند که تناوب و توالی آنها هویت بخش مکان به صورت منحصر به فرد. این الگوها در مقیاسهای مختلف با بزرگنماییهای متفاوت خود مشابه و یا به لحاظ مقیاسی متقارن هستند. بهترین نحوه ی بیان کننده ی این هندسه خطوط تراز است که دارای ریتمهای منظم اما پیچیده هستند و این پیچیدگی شان منحصر به فرد بوده و هویت بخش مکانند. تعداد زیاد فراکتالها معرف آنست که یک لکه دارای منشاءی از فرایندهای طبیعی در دورههای زمانی متفاوت است، در حالیکه درجه ی کم فراکتال نمایانگر فرایندی است که تحت تاثیر انسان قرار گرفته است(بل، 1386: 275).
هر کدام ازعناصر هویت بخش مکانی در ژئوسیستم را میتوان تشریح کرد. برای مثال، شکل شامل اشکال زاویه دار، خطی، منحنی، بهم پیوسته، هندسههای خاص و غیره است.
توصیف خصوصیات لبه را میتوان با تغییرات دما، نور، رطوبت هوا، رطوبت خاک، جریان آب، ترکیب خاک بیان کرد(بل،1386: 276). مرزها در ژئوسیستم با داشتن ویژگیهای عینی یک منطقه پیرامونی را بوجود میآورند که در هویت بخشی مکان اثر میگذارند. وجود این مرزها به نظر ترنر، سبب تفکیک منطقه ای، پیوند، توالی فرهنگی، و تقابل فضایی میشود(Johnston et al, 2000). مهمتر اینکه، مرزها در ژئوسیستمها به سادگی بیشتری مشخص میشود(Taylor et al, 1999; Ritter 2002). ریچاردز بیان داشت که گسترش مرز عموما از الگوهای نامنظم انتشار فضایی پیروی میکند. در هر مرحله مرزنشینان مسیرهای طبیعی را دنبال میکنند تا به زمینهای خود برسند(Richards, 1990: 166). این فرایند شامل نفوذ اولیه به منطقه غیر مسکونی است که با تشکیل نواحی مرزی دوم و سوم دنبال میشود. کل متشکل از پدیدارهای به هم پیوسته است به گونه ای که هر کدام وابسته به بقیه باشد و بدون پیوندی که با آنها دارد، نتواند همان باشد که هست(Laland, 1996) به عبارت دیگر یک وجود مستقل که حاصل وابستگیهای درونی است. عناصر دیگر نیز به همین ترتیب قابل تبیین اند.
نتایج بحث
ژئوسیستمها به دلیل دارا بودن مقیاسهای فضایی مشخص هویت مکانی انسان را به صورت قلمروهای مشخص در مقیاسهای کوچک و بزرگ مشخص و قابل درک میسازند. در مقیاس کوچک روستاها و شهرهای کوچک ساخته میشوند و در مقیاس بزرگ شهرهای بزرگ را بوجود میآورند.
هویت مکانی به لحاظ ژئوسیستمی به مثابه شخصیت انسانی و هویت اجتماعی به لحاظ علوم رفتاری است. در علوم رفتاری، شخصیت هر فرد مجموع رفتارهایی است که در طول زمان به صورت متوالی از او سر میزند. این رفتارها در مجموع تیپ شخصیتی او را مشخص ساخته و رفتارهای بعدی او بر همین اساس پیش بینی و تخمین زده میشود، و اگر چنین نباشد فرد ناهنجار و دارای پارادکس یا بحران هویتی است.
هویت مکان در این تحقیق بیانگر الگوهای رفتاری مکان به مثابه ژئوسیستم با داشتن ساختار و مرزها ی مشخص است که طی زمان طولانی شکل گرفته است. اجزاء و عناصر تشکیل دهنده ی آن با هم در ارتباط بوده و در راستای کلیت آن رفتار مینمایند. از این رو، رفتارهای بعدی آن تا حدودی پیش بینی و یا تخمین زده میشود. بر همین اساس میتوان ژئوسیستمها را به شکلهای مختلف دسته بندی کرد؛ مانند ژئوسیستمهای جوان، بالغ و پیر؛ متعادل و نامتعادل؛ منظم و آشفته؛ آرام و پر مخاطره؛ ساده و پیچیده؛ بارور و عقیم. این تقسیم بندیها بیانگر هویتهای منحصر به فرد و تاریخی آنها است. برای مثال حوضههای آبریز، یا مخروطهای افکنه، جلگه،دشت، دشت سر، کویرو. .. نشان دهنده ی هویت کلی ژئوسیستم اند که تغیرات دورههای زمانی را به صورت الگوهای منظم و یا به نحو پیچیده نشان میدهند.
از منظر هر دو تئوری تغیرات سطح زمین، کلیت و انسجام و یکپارچگی ژئوسیستمها در طول زمان با وجود تغیرات زیاد در اجزاء حفظ میشود و همین وجه ثابت کلی هویت آن را بروز میدهد. این هویت بستگی به موقعیت نسبی و مطلق آن، شکل ناهمواری اولیه، وضعیت زمین شناسی، اقلیم و چگونگی برهمکنش اجزاء آن شامل نیمرخ دامنهها، هیدرولوژی، ویژگیهای مواد رسوبی، مورفولوژی شبکه زهکشی، وسعت و شکل حوضه، پوشش گیاهی و غیره بعلاوه زمان دارد. این ویژگیها در زمان با جهت مشخص الگوهایی از اشکال را بوجود میآورند که بنا بر ویژگیهای زایشی و چگونگی تحولات، عملکردهای منحصر به فردی را به نمایش میگذارند. شناخت این عملکردها جهت بهره گیری مناسب و زیستن مطلوب در آنها به شکل همزیستی ارگانیکی و پایدار ضروری است.
ژئوسیستمها دارای بخشهای منفک، متمایز و مختلف و در عین حال پیوسته به هم اند. بر این اساس نظم و بی نظمی، آشفتگی و آرامش، تعادل و ناتعادلی، پایداری و ناپایداری در چارچوب هویت کلی آنها با الگوهای منظم و البته پیچیده قابل تبیین است. این الگوها ضمن تبیین حوادث گذشته، رفتارهای بعدی ژئوسیستم را بر مبنای چگونگی پیدایش و همچنین تحولات گذشته قابل تخمین و برآورد میسازند. برای مثال ژئوسیستمی که آبهای جاری، یا پهنههای یخی، یا پیشروی و پسروی دریا و دریاچه آن را در گذشته شکل داده و یا تغییراتی در آن ایجاد نموده است، هویتی واحد و متمایز به خود گرفته است. این هویت از یک سو بیانگر تحولات تاریخی مکان به مثابه ژئوسیستم است و از دیگر سو، راهنما و الگوی مناسبی در رابطه با بهره برداری و عملکردهای انسانی است. پهنههایی که در گذشته تحت تاثیر یخچال و یا جنب یخچالی بودهاند دارای شکلهای موجدار با رسوبهای نامنظم و قابلیت نفوذ پذیری بالایی هستند. در نواحی جنب یخچالی حرکات توده ای دامنه ای زیاد مشاهده میشود. فرایندهای یخی در گذشته در خصوصیات ژئوتکنیکی مواد از قبیل اندازه دانه، قابلیت فشردگی، استحکام، مقاومت برشی، میزان پوکی و. .. اثر گذاشته اند. ماهیت متنوع رسوبات با منشاء مستقیم یخی مانند تیلها و مورنها و یا غیر مستقیم یخی مانند اسکرها(Eskers) و کیمها(Kames) با رسوبات دارای منشاء غیریخی متفاوت اند (کوک، 1378). برای مثال رفتار ژئوتکنیکی تیلها به وسیله ی توزیع اندازه ی دانهها، میزان هوازدگی، جنس سنگ شناسی آنها و ماهیت دوره ای که در آن شکل گرفتهاند متأثر میگردد(کوک،1378: 17).
ممکن است به لحاظ شکلی مورنها تپه ماهورهایی را شکل داده باشند. در این صورت هویت این تپهها متمایز و متفاوت از تپههای فرسایشی و یا رسوبی رودخانه ای و یا بادی و یا آهکی که به دلیل فرسایش انحلالی بوجود آمده هستند. دشتهای با منشأ یخی، متفاوت از دشتهای فرسایشی یا رسوبی است. فرسایش انحلالی نیز دشتهایی با هویت خاص خود پدید میآورد.
از مهمترین ویژگیهای هویتی ژئوسیستمها، بازشناسی ساختاری-عملکردی آنها به لحاظ ادراک انسانی است. در واقع، انسان با درک ساختار و به تبع آن عملکرد ژئوسیستمها، رفتارها و عملکردها و همچنین خواستها و آرزوهای خود را مناسب و متناسب با ساختار و عملکرد آنها شکل میدهد. این بازشناسی به صورت تجربی توسط انسان در طی تاریخ طولانی شکل گرفته و اینهمانی اجتماع با مکان را سبب میشود. عدم درک این هویت باعث بهره برداریهای نادرست و به دنبال آن گسیختگی در کلیت و انسجام ژئوسیستمها شده که هم افزایی در تغییرات به صورت پسخوراند مثبت را به دنبال خواهد داشت. این بازشناختی به سبب وجود یک سری اصول قابل فهم انسانی در این سیستمها مانند تطابق، داشتن قرینه، مقیاس، شباهت، هماهنگی، انسجام، کلیت و وحدت ژئوسیستمی صورت میگیرد.
درک مکان به مثابه موناد و با رویکرد ژئوسیستمی وجوه آنتولوژیک، اپیستمولوژیک و رفتار ی محیط زیست را به شکل هویت مکانی (identical place) فراهم میسازد. برای رفتارگرایان محیطی، این هویت دارای زبان استعاره ای است. این زبان، زبان مکانی، نه تنها یک ابزار برای بیان محیط بیرونی است(Johnston, 2000)، بلکه همچنین به مثابه منبع سمبلیک(symbolic resource) به ساختهای مکانی برای انجام یک سری اقدامات و فعالیتهای اجتماعی از قبیل عدالت ورزی، زیبایی طلبی، تعالی گرایی و نیکویی پذیری جهت میدهد(Edwards & Potter, 1992). در واقع آنها از زمینههای هویتی دوگانه صحبت میکنند(Johnston, 2000)؛ اول به عنوان یک مفهوم عینی و سپس مفهوم ذهنی برسازنده ی ارزشها و هنجارها.
بدین لحاظ، رودخانهها مفاهیمی را منعکس میکنند(اسپیرن،1387، 23).کوهها، دشتها، جلگهها و... هر کدام از معانی خاصی برخوردارند. اما، این اجزاء در ارتباط با هم کلیتی قابل درک را فراهم ساخته که معنی فراتری از اجزاء و عناصر تشکیل دهنده جهت زیست انسانی و هویت بخشی (identification) به او را ایفا میکنند. درک الگو و زبان استعاری این کلیت به شکل ادراکی زیبایی شناسانه (aesthetics) همراه با تجربههای تاریخی میتواند هویت مکان را برای هویت بخشی سکونت گاههای انسانی، به ویژه شهرها، فراهم نماید. این درک پدیدار شناسانه، کارکرد گرایانه نیست. در رویکرد کارکرد گرایانه، رودخانه برای یک قایقران یک راه است و برای یک ماهی دنیایی از آب با نور و سایه است، برای یک جانور تنها منبع نوشیدنی است و برای یک توریست منبع زیبایی است(اسپیرن، 1387).
در رویکرد ژئوسیستمی به هویت مکانی، پاسخ دهی محیط زندگی به تغیرات اقلیمی، حوادث تکتونیکی و درک الگوهای تاریخی چنین پاسخدهی برای سکونت اختیار کردن و سکنی گزیدن به وجه مناسب انسانی با هویت بومی و همچنین پیش بینی آنومالیها (Anomalies) و آشوب و اغتشاشات مقطعی در درون این سیستمها مورد توجه است. چنین درک مستقیمی با تکامل تجربی نسلهای انسانی در طول تاریخ همراه بوده و سازگاری با چنین الگوهایی به شکل بومی صورت میگیرد. مفهوم سازگاری(adaptation) در طول تاریخ از مفاهیمی است که میتواند نوع رابطه ی محیط- انسان را به شیوههای مختلف نشان دهد. در واقع، هویت مکانی ناشی از درک مکان به صورت ژئوسیستمی و سازگاری با آن در دراز مدت است. ژولین استوارد معتقد است که پایداری جوامع سنتی به سبب سازگاری آنها با عوامل توپوگرافی، آب و هوا و سایر منابع فیزیکی بوجود آمده است(Stewart, 2002 , merchant 1990: 674). برخی بر این باورند که الگوهای کاربری زمین به تنهایی با عوامل طبیعی(اقلیم، زمین شناسی و خاکها)تعیین میشوند(بریاسولیس،1389:142). در واقع درک ژئوسیستمی و سازگار شدن با آن از عوامل پایداری طولانی مدت جوامع سنتی از نظر آنهاست.
نسبت قرارگیری خطوارهها به نقاط و سطوح در یک کلیت منسجم و در یک منطقه در ارتباط با فرایندهای تاریخی، ویژگیهای درونی عناصر تشکیل دهنده، میزان و شدت و فراوانی اثر نیروهای بیرونی الگوهای منظمی را در آن منطقه(بدون توجه به مقیاس چشم انداز) بوجود میآورند که ژئوسیستم به مثابه یک مکان را شکل میدهند. این مکان، جدای از داشتن ساختار و کلیت واحد و منسجم، عملکرد و رفتارهای مشخص و تا حدودی قابل پیش بینی را از خود به نمایش میگذارد. درک این ساختار، عملکرد و رفتار به صورت تجربی و در طی تاریخ، الگوهای سکونت گاهی و زیستی متفاوت و متمایزی را بوجود آورده است که هویت خاص و منحصر به فردی داشته و هویتمندی آنها متاثر از درک مکان به صورت ژئوسیستمی است. همین الگوها، راهنمای مردمان گذشته برای انجام فعالیتهای مختلفشان اعم از مسافرت و یا زراعت و غیره بود(Ritter,2002: 2). در واقع، ژئوسیستمها، الگوهایی(pattern) را به همراه دارند. این الگوها را اسپیرن(1387: 137) زبان استعاری آنها نامیده است. درک این الگوها یا زبان، نحوه ی تعامل انسان را با محیط فیزیکی مشخص مینماید. این الگوها مؤلفههای ضروری و تا حدودی متعالی زیست بشری را به نمایش میگذارند. راههای ارتباطی را از طریق درههای گسلی و رودخانه ای فراهم کرده اند، الگوهای سکونت گاهی را از طریق تراسهای دریایی، دریاچه ای، رودخانه ای، مخروط افکنهها، جلگههای ساحلی و. .. مشخص نمودهاند و شیوههای معیشتی و نوع کاربری زمین را نیز به شکلهای مختلفی نمایش میدهند. در ژئوسیستمها همواره، گره گاههای زیستی وجود دارد. این گره گاهها واجد معنی ذاتی اند. میزان توان زیستی و شیوه ی زیست را مشخص میدارند. الگوهای سکونت گاهی گذشته کاملا با رویکردهای زیبایی شناسانه(aesthetical approach) بر این گره گاهها انطباق پیدا کرده و سازگار شده اند. برای نمونه، مخروط افکنه کوچک یا تراس رودخانه ای به اندازه ی یک دشت فرسایشی بزرگ در یک حوضه ی آبخیز بزرگ پذیرای جمعیت نبوده اند. مدنیتهای قدیمی بزرگ در گره گاههای زیستی مناسب و دارای پتانسیل بالا تکامل و پایداری پیدا کرده اند. بنابراین، مکان معرف ژئوسیستمها ویژگیهای محیط زیستی مناسب موجودات انسانی را مشخص میسازد. گره گاههای زیستی به عنوان نقاط جذاب(attract points) سکونتی عمل میکرده اند. در هر ژئوسیستم ممکن است نقطه یا نقاط جذابی وجود داشته باشد که به مثابه زیست-بومها ظاهر شوند. درک این مکان میتواند الگوههای سکونت گاهی و زیستی مناسب وپایدار را به انسان بدهد. این مکانها منحصر به فرد و دارای هویت مشخص اند و هویت انسان و جامعه را نیز مشخص میکنند.
در این وضعیت، همواره بهترین مکانها که همان گره گاههای زیستی ژئوسیستمهاست برای سکونت شهری و روستایی انتخاب گردیده و این سکونت گاهها به شکل ارگانیکی همراه با تکامل تجربی نوع بشر در مکانهای مختلف شکلهای مختلف و تکامل یافته ای به خود گرفته است. شکلهای خطی، شعاعی، حلقوی و غیره شهرها، چنین تجربههای تاریخی را نشان میدهند. در وضعیت سکونت گاههای گذشته و به ویژه کانونهای بزرگ تمدن شهری ساختار، عملکرد و الگوهای تاریخی ژئوسیستمها کاملا آشکار است. شکل، محدوده، بافت، اندازه و. .. سکونت گاهها را ژئوسیستمها تعیین کرده اند. برای مثال میتوان به الگوهای مخروطه افکنه ای، تراسهای دریایی، دریاچه ای، و رودخانه ای، جلگهها، درههای گسلی و. .. اشاره کرد که هویت مکانی سکونت گاهها را شکل داده اند. هندسه ی این سکونت گاهها را هندسه ی زمینه(Context) ژئوسیستمها که فراکتالی و منحصر به فرد و به عبارتی بومی است بوجود آورده اند. امری که در دوران مدرن نادیده گرفته شده و الگوی سکونت گاههای شهری را اسطوره ی علم و هندسه ی اقلیدسی با رویکرد اقتصاد سیاسی شکل داده است. در این صورت، بحران بی هویتی مکانی که همراه با آشفتگی در سکنی گزیدن انسانی و انتخاب مسکن، و بعلاوه مخاطرات محیطی است این سکونت گاهها را دچار اغتشاش کرده و در معرض تهدیدهای روزافزون فیزیکی-روانی(psycho-physical) غیر قابل برگشت قرار داده است. برای برگشت، تنها راه توقف در این روند و بازگشت به هویتهای مکانی به شکل بومی در چارچوب ژئوسیستمی بر اساس نیازهای انسانی دوران جدید است.
به باور ماگروئر، ما به مکانی نیاز داریم که هستی و همچنین مسئولیت پذیری خود را در آن درک نمائیم(Mugerauer, 1994). به عقیده ی فرامپتون، مقاومت کردن در مقابل بهینه سازی و حکومت ستمگرانه ی تکنیک و تلاش برای همراه کردن معنی و فرهنگ با مکان، راه حل نهایی در وضع موجود فضاها است(پرتوی، 2، نقل از فرامپتون). به باور هیدگر، بحران واقعی مسکن در کمبود مسکن قرار ندارد. بحران واقعی به گذشته ای دور تر باز میگردد و در این مسأله نهفته است که انسانهای فانی میباید در آن سکونت را جست و جو کنند و بر آنان است که قبل از هر چیز سکونت گزینی را بیاموزند(نقل از شوای، 1390). بر این اساس، بی ریشگی و بحرانهای هویتی بحران همین امر است. از نظر هیدگر، معنی مکان آن زمان آشکار گردید که مکان به عنوان گستره ای از فضا که دارای بار معنایی و ارزشی است، به غیر مکان و بی مکانی تغییر چهره داده و انسان در مسکن و مکان خویش احساس از خودبیگانگی داشته و آرامش و سکونت ندارد.
در هر صورت، توسعه موفقیت آمیز و پایدار پیوسته در گرو شناخت همفکرانه از محیط زیست است(کوک، 1378، 2). تفکر و رویکرد ژئوسیستمی بهترین شناخت و درک به دست میدهد که با رویکرد هویت سنجی چگونگی بر همکنشهای تاریخی عناصر درونی و بیرونی یک مکان را مشخص میدارد. به عبارتی دیگر، درک هویت مکان در گرو درک عملکرد ژئوسیستمهاست. در این رویکرد، فرم، محتوا، فرایند و همچنین زمان بررسی میشود. بنابراین با سازگاری با این مکان هویت مکانی و به دنبال آن هویت اجتماعی شکل میگیرد.